همکاران دم دری!/ سجاد آریانپور
خستهتر از همیشه پلههای اداره را بالا میرود تا در طبقه آخر یک ساختمان بلند به جلوی درب اتاق روابط عمومی اداره میرسد. بهرسم احترام انگشتش را جمع میکند تا برای ورود در زده و اجازه ورود بگیرد که ناگهان درب باز میشود و چهرههای خوشحال و خندان چند نفر مقابلش ظاهر میشود! معلوم است […]
خستهتر از همیشه پلههای اداره را بالا میرود تا در طبقه آخر یک ساختمان بلند به جلوی درب اتاق روابط عمومی اداره میرسد. بهرسم احترام انگشتش را جمع میکند تا برای ورود در زده و اجازه ورود بگیرد که ناگهان درب باز میشود و چهرههای خوشحال و خندان چند نفر مقابلش ظاهر میشود! معلوم است طرفان مقابل خیلی راضی و خوشحال هستند و احتمالاً به خواستههایشان رسیدهاند! نگاه تیز بینش به دستهای آنها میافتد! در دست هر کدامشان پاکتی است که به نظر میرسد حاوی چیز گران بهایی است! …بله… پول آنهم از نوع نقد و تراول …
توجهش به چهرههای آنها جلب میشود و نگاهشان میکند، آشنا به نظر میآیند!…آها…بله یادش میآید …ظاهراً همکارش هستند و عضو خانه مطبوعات!…اما به دلال، بازاریاب، رپورتاژ بگیر، خبرنگار نما، خبرنگاران درباری و اجارهای و … معروفاند!…
سلامشان میکند آنها لبخند از لبان شان محو میشود و اما انگار او را ندیده و صدایش را نشنیدهاند و به سمت آسانسور میروند!…آخر کارشان آنجا به سرانجام رسیده…
خستگیاش دو چندان میشد و وارد اتاق بزرگی میشود، جناب مسئول روابط عمومی که برای بدرقه همکارانش (همان بازاریابها یا رپورتاژ بگیرها و…) آمده بود به پشت میزش میرود و مشغول بازی با چند کاغذ میشود!…
باز هم سلامی دیگر میکند و این بار خدا را شکر پاسخ سلامش را میشنود و کمی خوشحال میشود…
این چندمین بار است که برای تکمیل گزارش ناتمامش به این اتاق آمده تا پیگیر دیدار و انجام مصاحبه با مدیرکل محترم آن اداره شود، اما گویا نه مدیر وقت دارد و نه روابط عمومیاش …
یعنی وقت دارند اما نه برای او و امثالهم!
مدیر و روابط عمومیاش حوصله نقد و بررسی ضعفهای حوزه کاری شان و پیگیری و سماجت آن خبرنگار را ندارند…
در مقابل صندلی( با روکش چرمین ) و میز قهوهای رنگ پهن( که با ظرافت خاصی از چوب بلوط ساخته شده) اتاق آقای روابط عمومی، چشمان تیز بینش متوجه چند نشریه میشود که روی میز دیگری جلوی میز کار آقای روابط عمومی چیده شدهاند!…
نشریات که همگی عکس بزرگی از مدیرکل آن اداره را در صفحات اول خود جای دادهاند و با تیترهایی جالب و البته همسان به به و چه چه گو!…( بدون رعایت قواعد تیتر نویسی) در مدح مدیرکل محترم قلم فرسایی نمودهاند، نظرش را جلب میکنند!…
ذات شغلی و نکته سنجیاش حساب کار را دستش میآورد، نشریات را همان همکاران دم دریش! آوردهاند!…
برای ملاقاتش با مدیر کل وقتی (شاید وقتی دیگر) میگیرد و دیگر حرفی نمانده، خداحافظی میکند و اتاق را ترک میکند!…
در راه با خودش فکر میکند: راستی چرا من وقتم را تلف میکنم؟!…
پیگیری مشکلات مردم مهم است یا سفره خالی خودم و زن و بچهام؟!…
روشنسازی افکار عمومی مهم است یا روشن کردن چراغ کمسوی تک اتاق خانه اجارهایام؟!… چند سال است در این حرفه مشغولم و تحصیلات دانشگاهی مرتبط با این رشته را دارم و کلی کلاس و دوره و آزمون و …را گذراندهام، اما چه سود!… نه حقوق خوبی (حداقل حقوق مصوب شده اداره کار)، نه مسکنی، نه بیمهای و نه حتی امنیت شغلی …
بهراستی برای که و برای چه مینویسم؟!
یادش میآید خیلی وقت پیش که تازه به این عرصه گام نهاده بود… پیشکسوتی به شوخی ندایش داده بود: « اگه واسه پول درآوردن اومدی تو این شغل… این ره که تو میروی به ترکستان است!…»
اما اکنون میبیند اینطور نیست، چراکه بعضیها (امثال همان همکاران دم دریاش) خوب چم وخم کاسبی به طور گروهی رو یادگرفتن و دارن پول در میارن!…
همان پیشکسوت که همیشه لبخند بر لبانش نشسته دوباره در خاطرش میآید:» خبرنگار باید به کارش عشق و ایمان داشته باشد، برای دلش و عقلش بنویسد نه برای جیبش!…»
دستش را ناخودآگاه در جیب خالیاش میبرد، عقل و دل و هوشش میپرد!…اجاره خانهاش عقبافتاده و همچنین قسط تسهیلات ۲۶ درصدی که با هزار بدبختی گرفته!…
یکبار دیگر نیز پیشکسوت بهش گفته بود که:» خبرنگاران سرمایههای اجتماع و اسطورههایی بینشان هستند و کارهایی انجام دادهاند که همه با آن آشنا هستند و در ذهن و جان مردم ماندگار شده است.»
اما باز به خود میآید و میداند که در طول این چند سال نه سرمایهای ذخیره کرده و نه سرمایهای به دست خواهد آورد!
علیرغم پرداختن و پیگیری ابعاد متنوع و مختلف مشکلات جامعه هیچگاه دیدگاه و نگرشش به محیط پیرامونش منفی نبوده و همیشه بارقهای امید، انگیزهاش را دوچندان نموده است.
با خودش میگوید: « آیا این روزها پایان کار اوست؟…»
وقتی در راه قلم هزار و یک مشکل وجود دارد و بخشی هم مربوط به نهادهایی است که وظیفه حمایت از اهلقلم را دارند چه انتظاری میشود داشت که اهالی قلم به آن بها بدهند. اهالی قلم این روزها درگیر هزار و یک مشکل هستند، آنها از همان لحظهای که قلم به دست میگیرند و مینویسند، به صورت ناخودآگاه به یاد مشکلاتی که در مراحل بعدی کارشان پیش رویشان است، میافتند.
آیا اهلقلم و خبرنگارانی که همواره طلایهداران جبهه آگاهی و چشم بینا و زبان گویای جامعه هستند، توان مبارزه با انحصارطلبان رسانهای را ندارند؟!
آیا در چنین شرایطی، رسانهها نبایستی اجرای درست قوانین مطبوعاتی و رسانهای را از خانه مطبوعات استان، اداره کل ارشاد اسلامی و همچنین شورای اطلاعرسانی استان مطالبه کنند؟
آیا رسالت حرفه ما ندای مبارزه با فقر مطالبه گری نیست؟ انتظار میرود دلسوزان این حرفه مقدس با جدیت به این موضوع ورود پیدا کرده و ضمن برخورد با مدیران و خبرنگاران (همکاران دم دری) متخلف، برنامهریزی دقیقی برای ساماندهی خبرنگاران و ارتباط با مدیران در نظر بگیرند.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند…
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند…
ارسال دیدگاه