مکتب خانه مادری ام
دکتر ولی بهرامی، جامعه شناس لرستانی و استاد دانشگاه ذر یادداشتی که برای پایگاه خبری روشنا نیوز ارسال نموده اند، نوشت: امروز وقتی خاطرات کودکیم را مرور میکنم، زندگی کوهستانی در زیر سیاه چادر با مادری انسانساز و مهربان برایم بهتر از هر مکتب و کلاس درسی بود. این کلاس کوچک اگر چه دیوار، امکانات و وسایل امروزی را هم نداشت، با این وجود فهمیدم که میتوان یاد گرفت و بهترین معلم را پیدا کرد. این کلاس برایم مانند گنجینهای بود که در آن هم تربیت بود و هم اخلاق، هم انسانیت بود و هم خودسازی، هم عمل بود و هم عبادت، فهمیدم میشود درس زندگی را در زیر همین سیاه چادر کوچک خوب مشق نوشت و خوب یاد گرفت. آری سخن از مادری بزرگ است که تمام دار و ندارش، وجود و هستیاش را صرف خانوادهاش کرد. او نقش و وظیفه مادری را با جایگاه معنوی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادیی بالایی که در زندگی ما روستاییان وجود دارد، خوب ایفا کرد. مادری که در بهترین دوران زندگیاش یعنی جوانی در کنار شریک زندگی و فرزندانش سختیها و مشقتهای زندگی عشایری و کوچنشینی در هنگام سیل و طوفان در زیر سیاه چادر را پشت سرگذاشت. او با وجود این سختیها و مرارتها هم فرزندداری کرد و هم شوهر داری. زندگی او با طبیعت پیوند خورده بود و خوب در زندگیاش رمز و راز طبیعت را درک کرد، وجودش و روحش مانند طبیعت پاک و بیآلایش و عاری از هر گونه تیرگی و نقص بود. او پیوند انسان با زیست جهان و ماوراء طبیعت را نه در گفتار بلکه در عمل و رفتار برای ما مشق نوشت. همه نگاهش، احساسش، امیدش و دستهای نیازش در سختیها و خوشیهای زندگی رو به سوی آسمان بود و نه تنها برای فرزندان بلکه برای همسایهها، اقوام، طایفه و اهالی روستایش همیشه دعا میکرد و به معنای واقعی کلمه «دلسوز» بود.
دستان نوازشگرش همیشه بر سر بچههایش بود و از کمترین لقمه نانی برای آنها و همسایههایش هم دریغ نمیکرد. آری به دلیل نبوده است که شاعر می گوید:” به بهشت نمی روم اگرم مادرم آنجا نباشد”. چرا که این مادر است که مهر و محبتش، عشق و ایثارش را صرف همه میکند و خود را بدست فراموشی میسپارد تا شاهد دیدن خاری در پای عزیزانش نباشد.
این مادر عزیز مانند تمام مادران روستا، مفهوم پیوند با هستی، انسان و طبیعت را خوب یاد گرفت و یاد داد. پیوند رنج و مشقت با امید و زندگی، پیوند امید داشتن در اوج یأس و نامیدی، پیوند مرگ و زندگی، پیوندی که تا لحظه مرگ به زندگی و حیات امید داشتن و پیوندی که نشان از رحمت و مهربانی خالق بر تمام زندگی ما دارد. آری پیوند او با تمام خاطراتش مانند کندوی عسلی است که نه تنها تمام فرزندان و اقوامش را، بلکه دیگران و حتی غریبهها را هم در دل خود جایی داده بود. درسی که این مادر مثل تمام مادران روستا به من یا داد؛ درد و رنج بچههای دیگران را درد و رنج خود دانستن است. درس او درس در کنار هم بودن و برای هم سوختن و انسانیت است. او به من یا داد که با عشق زندگی کردن و عشق ورزیدن میشود سختیهای زندگی کوچ نشینی و عشایری، گرمای سوزان آفتاب در زمینهای کشاورزی و سردی تنهایی در دل کوهستان را هم تحمل کرد. آری هستی او با تمام زمان و مکان پیوند داشت، او مرگ در کنار فرزندان و اقوامش را بر مرگ در بیمارستان ترجیح میدهد. او دوست دارد در هنگام مرگش تمام خاطرات و گذشتههای زیبایش را دوباره در چشمان فرزندان، اقوام و طایفهاش مرور کند تا با دلی آسوده و آرام خاطر به سرای ابدیت کوچ کند. خلاصه بگویم تربیت این مادر تربیت گفتاری و زبانی نبود؛ تربیتش کرداری، رفتاری، عملی و قلبی بود. در آخر باید بگوییم مادران ما داشتهها و گنجهای خدایی هستند که سزاور تقدیس و احترام و لایق تحسین هستند و اگر امروز چیزی داریم و کسی هستیم به خاطر زحمات و از خودگذشتگی و صبر این مادران بوده و هست.
آری این معلم مکتب من کسی نبود جز مادری مهربان و دلسوز به نام «گوطلا لرستانی» مادر برادان صادقی بن لار از طایفه زیودار شهرستان پلدختر.
مادرجان روحت شاد و یادت گرامی باد که درس انسانیت را برای من خوب تداعی کردی.
- دکتر ولی بهرامی، عضو شورای سیاستگذاری نشریه گفتار ما
ارسال دیدگاه