روایت مهاجرت در شهرستان پلدختر
دکتر محمد پورترکارانی، استاد دانشگاه فرهنگیان استان لرستان طی یادداشتی که در اختیار پایگاه خبری گفتار ما ۲۴ قرار داده است، نوشت: پلدختر مانند بسیاری از شهرهای ایران حال خوبی ندارد. پر شده از مساله و مخمصه. یکی از این مخمصه ها مهاجرت است. در این شهر مهاجرت وابسته به عوامل متعددی است. به خاطر دهه ها محرومیت و توسعه نیافتگی جمعیت جوان آن مدتهاست که علیرغم میل باطنی باید جلای وطن کنند.
من در اینجا روی سخنم با نوع مهاجرت و تجربه زیسته مهاجرت برای آن هایی است که از تنگنا بیکاری به ورطه استثمار و غربت در شهرهای کلان افتاده اند. با نگاهی به زندگی و شرایط چند دوست، آشنا و همشهری دریافتم که برخی از این جوانان با توجه به نبود کار به شهرهایی مهاجرت کرده اند که در آنجا به بدترین شکل ممکن در رنج اند.
به نقل از خواهر یکی از این افراد: “برادرم برای کار به تهران رفته و در اسنپ کار میکند و شبها هم در ماشین می خوابد”. یکی دیگر می گوید: “همسر من در تهران در اسنپ کار می کند و ۲۰ روز یکبار به پلدختر برمی گردد و به ما سر میزند.” یکی دیگر می گوید: “ما به خاطر گرانی مجبور شدیم از تهران به پلدختر برگردیم ولی شوهرم هنوز آواره این شهر و آن شهر است و من تنها در خانه اجاره ای در پلدختر مانده ام. دوستی دیگر گفت: “من به ساوه رفته ام و آنجا کار می کنم. باید در سخت ترین حالت و با کمترین حقوق کار کنم. اینها به کنار، غربت پدر اهل خانواده را درآورده است” یکی گفت: ” خواهرم که تا دم در نمیرفت الان باید آواره تهران شود”
این سخنان نشان میدهد که ماندن در شهر محرومی مثله پلدختر آنها را منزوی و افسرده و پوسیده میکند و رفتن و مهاجرت از آنها انسانهایی با زیست دوگانه و دارای حس نوستالژی ساخته است. داستان رنج مهاجرت به این شکل و شمایل نشان میدهد که ما با ادامه این روند تحولات عمیقی را تجربه خواهیم کرد. ما با خانواده های پاشیده و گسسته روبرو خواهیم بود که مرد در غربت و زن و فرزندان در وطن مانده با بدترین مسائل روبرو خواهند بود. همچنین ما با جوانان و خانواده هایی روبرو هستیم که از درد نوستالژی به خود می پیچند و با توجه به شکل” پرتاب شدگی”که در زندگی تجربه کرده اند در دنیایی گرفتار شده اند که حتی گاهاً برایشان لری حرف زدن امری غریب می شود.
گویی شهر آن ها را پست کرده اما آنها در صفحات مجازی خود هر روز از شهر و دیار پست می گذارند چون هنوز ریشه ای در موطن دارند. باید به فکر باشیم که خانوادههای در معرض مهاجرت در کانون انواع گرفتاری و دشواری و رنج قرار دارند. کسی شهر را در نمییابد. کسی دست گیری نمیکند تنها راه نجات ما همین است که دستهای یکدیگر را بگیریم و بگذاریم قلبهایمان برای یکدیگر بتپد، شاید این اندکی درد را تسکین دهد.
ارسال دیدگاه