بار دیگر بختک توسعه نامتوازن چهره قبیحش را به جامعه دانشگاهی نشان داد/
به گزارش گفتار ما ۲۴، این بار قربانی بختک توسعه، جوان تحصیل کرده دوره دکتری، جوانی که تا یک زمانی پیشرفت تحصیلی برای خود و خانواده اش مایه فخر و خوشحالی بود اکنون دیگر آن حلاوت نخبگی و «دکتر شدن» چندان نمی تواند آلام و دردهایش را تسکین کند … دردهایی که از زمان کودکی بر دوش خود حمل کرده و با آرزوهای بسیار در پی تحصیل درآمده … شاید که بتواند نه آرزو بلکه حداقل نیازهای زیستی خود را فراهم کند … جوان شهرستانی که رمز و راز و کلید پیشرفت را در تحصیل می دانست و با کمترین منبع درآمدی (و پر بیراه نیست که گفته شود هیچ منبع درآمدی و بدون هیچ حمایت از جوان تحصیلکرده و … ) بیشترین سختی ها را تحمل می کند بعد از گذشت تقریبا ۲۰ سال تحصیل در نهاد آموزش مدرن اکنون نه تنها بستری برای ورود به بازار کار و تامین حداقل نیازها فراهم نیست بلکه دیگر به پایان دوران تحصیل رسیده است و مجبور به خروج از دانشگاه و خوابگاه است… مجبور به ورود به جامعه ای است که کمترین اهمیت برای جوان تحصیلکرده دکتری قایل است…
جوان از یک طرف از فارغ التحصیل شدن می ترسد چون که پناهگاه هویتی دانشگاهی اش را از دست می دهد و از سوی دیگر نبود منبع ارتزاق عرصه زندگی را بر او تنگ کرده است… ازدواجش به تاخیر افتاده است … دیگر توان عاشقی ندارد چرا که می داند در چنین اوضاعی که خود سربار خانواده و جامعه است چگونه می تواند از عشق و دوستی صحبت کند …
جوان تحصیل کرده دوره دکتری که با امیال آرزوهایی پا در نظام آموزشی نهاده و اکنون بیش از ۲۰ سال است که سرباز و پیاده نظام دانشگاهیان است به واسطه تصمیمات غیر کارشناسی عده ای نه تنها به آرزوهایش نزدیک نشده بلکه این بار رفع نیازهای اولیه اش رویایی دست نیافتنی شده است.
جوان تحصیل کرده با سختی هر چه تمام تر و با تحمل هزینههای زیاد، به تحصیلات عالیه رسیده و به نظر باید سربلند و خوشحال و خرسند از با سواد شدن همه رنج ها و سختی ها را به دست فراموشی بسپارد. اما در این احوالات شرایط موجود روی دیگر سکه را به گونه ای رقم زده است که بیاهمیتی و بیارزش بودن مدارک دانشگاهی، شیرینی فراغت از تحصیل را بر آنها تلخ کرده و بیکاری و نبود فرصت اشتغال عرصه زیست مسالمت آمیز را بر آنها تنگ کرده است. به گونه ای که والدین شرمسار فرزندان و فرزندان متقابلأ نالان از وضع موجود و ناتوان در تأمین حداقل معیشت خود هستند و احساس سربار بودن برای خانواده و جامعه، فرزند تحصیلکرده را بیرمق کرده است.
خانوادههایی که با کمترین امکانات و منبع درآمدی ارتزاق میکنند و از مقدار کشاورزی محدودشان فرزندان تحصیلکرده به جامعه تحویل دادهاند. نه اینکه خدای ناکرده فرزندی معتاد و مجرم بلکه فرزندی باسواد، فرزند باسواد اما بیکار و افسرده شده ای که اکنون سربار خانواده و جامعه است و هر روز دردهایش بیشتر و بیشتر میشود؛. تحقیرهایی را از دیگران غریب با دردها میشنود گاهی خود را مقصر میداند، گاهی مسئولین و گاهی به خانواده ایراد میگیرد؛ که چرا از قبل فکر اقتصادی نداشتهاند، گاهی گمانهزنی میکند که شاید دری بر رویش باز شود اما هر بار به دربسته بر میخورد و با خود میگوید «گویا در این سرزمین جایی برای جوانان تحصیلکرده تعریف نشده است». البته داریم افراد کم سواد تحصیلی و بیسواد اجتماعی- فرهنگی و سیاسی، اما دارای مقامات و ابهتی که از قِبَلِ آشنایان حاصل شده است.
اوضاع اکنون چنین است که جوان تحصیلکرده بر این باور است که مسیر انتخابشده را درست نمیداند و میگوید ایکاش درس نمیخواندم، ایکاش این دانشگاه نبود، ایکاشهایی که بسیار دردناک است؛ شنیدن صدای در خموشی خفته جوان تحصیلکردهای که گاهی خود را متهم میکند و گاهی دیگران را … . با این اوصاف آیا جایی بر این جمله معروف که علم بهتر است یا ثروت مانده است؟
در پاسخ به این سؤال میتوان سکوت کرد … سکوت بهت برانگیزی که آب در چشم سنگ مینشاند. علمی که تا یکزمانی حلال مشکلات بود و ثروت تابعی از علم محسوب میشد، اکنون وضعیت بهگونهای دیگر رقم خورده است و کنشگران اجتماعی که تا یک زمانی تصدیق کننده نهاد علم آموز بودند، روایت های دیگری از آن به میان می آورند و علمی که نتیجه اش « پدیده بیکاری و اکنون خودکشی و دیگر آسیب های اجتماعی» باشد را نه می پسندند و نه قداستی برای آن قائل هستند.
در چنین شرایطی علم به تنهایی و بدون حمایت، ناتوان از برآورده کردن نیازهای اولیه جوانان است. بهگونهای که برای این تحصیل کردگان رفع نیازهای واقعی و اساسی زیستن به سان آرزو و رؤیاهایی میماند که برآورده کردنشان نیاز به حضور واقعی ناجی است، ناجی که از سر صداقت و همت بلند وضع ناگوار آنها را تغییر دهد. برای جوانان این سرزمین وضعیت بهگونهای رقم خورده است که برآورده شدن نیازهایشان به آرزو و رؤیا تبدیلشده است؛ نیازهایی که تا یک زمانی بخشی از آنها به راحتی و با دستان پینه بسته خود و والدین شان برطرف میشد و چشم به راه منجیان و شعبده بازان نبودند. شعبدهبازانی که انگیزه نیازهای بیشتر را در دل مردمان فقیر کاشتند اما راه و روش برطرف کردن نیاز را به آنها یاد ندادند، «وعده دادند اما عمل نکردند» و هر چه
بیشتر مردم را وابستهتر کردند و حتی مهارت و توان دستان و پاهای سختیکشیده را از آنها ستانند و بیعدالتی و نابرابری را بر مردم روا داشتند و عمق فاجعه را با رویایی شدن رفع نیازهای زیستی نخبگان دانشگاهی و بی توجهی به آنها بیشتر کردند. رویایی شدن رفع نیازهای زیستی نخبگان دانشگاهی مسئله ای است که اکنون آن را باید زنگ خطر جدی بحساب آورد و عدم رسیدگی به آن بحران ها را شکل خواهد داد.
* نویسنده و پژوهشگر مسائل اجتماعی
ارسال دیدگاه